اما من در یک دورهای مس را کیلویی ۳۵ ریال میخریدم ولی الآن کیلویی ۸۰۰ تومان است، اگر روی مس کار بکنم مسلماً قیمت آن بیشتر میشود. در این حالت چه کسی میتواند آن را بخرد؟ کارمندی که ماهانه شاید نهایتاً ۸ میلیون تومان حقوق دارد چطور میتواند ۴ میلیون برای یک اثر بدهد؟ سایر مخارج او چه میشود! زندگی در سختی میگذرد.
خیر فقط من بودم، پدرم من را در این شغل گذاشت و من به این شغل عاشق شدم. پدرم یدالله مهندس راه و ترابری و اسم مادرم سکینه امین الرعایا بود. اصلاً در آن زمان شاید ۱۰ قلمزن در اصفهان بودند که البته بعدها ۹۰ درصد قلمزنهای اصفهان از مغازه من بیرون رفتند و شاگردان من بودند که البته خانم هم بین آنها زیاد بودند
استاد اسکندری خود را اینگونه معرفی میکند: «محمد اسکندری هستم، اما من را بیشتر به اسم «حسن» میشناسند. بیست و نهم بهمنماه ۱۳۲۲ در محله درب کوشک اصفهان به دنیا آمدم و وقتی هفت سالم بود بابام من را در شغل قلمزنی گذاشت و از آن زمان تا حالا عاشق کارم هستم.»
نمایشگاه هم شرکت کردهاید؟
بله بسیار زیاد. در ۱۰۴ کشور نمایشگاه داشتم و یادم است که در نمایشگاه صنایعدستی در اسپانیا که با حضور ۲۳۲ کشور برگزار شد کار من مقام اول را به دست آورد ولی در کشور خودم یک آفرین به من نگفتند! درحالیکه ۱۱۴ تقدیرنامه و دیپلم افتخار و چهار عنوان درجهیک هنری معادل دکتری را از ایران، پاکستان و روسیه دریافت کردم.
استاد مدرسه یا مکتب هم رفتید؟
اساتید دیگری هم در هنر قلمزنی داشتید؟
آثاری از من در موزه هنرهای معاصر اصفهان قرار دارد که جزو بهترین آثارم هستند، البته خیلیها آثار من را خریدند و نمیدانم الآن کجا هستند؛ یادم است یک نفر هشت سال قبل ۲۰ اثر از آثار درجهیک و شاهکار من را خرید و یک چک حامل برای سه روز بعد داد اما الآن ۸ سال است که به دنبال او هستم! گویا چنین آدمی اصلاً وجود ندارد و خبری از او نیست.
مهمترین آثارتان به چه نهادهایی فروختید؟
ضریح امام حسین(ع) بود که در قم کار کردم و به دلیل اختلافی که با صاحبکار پیدا کردم نیمهکاره ماند و یک نفر دیگر آن را تمام کرد.
توصیه به جوانان دارید؟
دو پسر بزرگ من هم قلمزن بودند، اما اول انقلاب آنها را از این شغل بیرون گذاشتم. من ۱۲ سال است که چکش نمیزنم و چشمهایم مشکل دارند. من الآن اصلاً درآمد ندارم چون کار نمیکنم و تمام مخارج من را دو پسر بزرگم میدهم. پسر بزرگم «علی» و دومی هم «فریدون» زرگر هستند، سومی «فرهاد» و قلمزن است، چهارمی «امیر» پزشک بیمارستان نمازی است، یک دختر هم دارم به نام «زهرا» که خانهدار است.
تا دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی به هنرمندان صنایعدستی رسیدگی میشد و وضع مناسبی داشتند و ما افتخار میکردیم که در کشورهای دیگر از هنر و صنایعدستی خودمان حرف بزنیم، ولی الآن در کشورمان هم به صنایعدستی اهمیتی داده نمیشود و مسئولان به فکر جیب خودشان هستند و حتی نمیپرسند که آیا یک هنرمند توانایی پرداختن قبض آب و برق را دارد؟ گفتن ندارد، ولی حتی اندک مبلغ (ماهانه ۴۰۰ هزار تومان) که بهعنوان پیشکسوت به ما میدادند را هم قطع کردند. مسئولان به فکر خودشان هستند، به فکر من و شما نیستند به فکر صنایعدستی نیستند و با این وضعیت، صنایعدستی و هنرمندانش از بین میروند و من حتی هنرمندانی را میشناسم که برای ظهر خود ناهار ندارد. من که در بین اینهمه کشور نمایشگاه برگزار کردم، اما الآن یک نفر نمیآید به من بگوید باریک الله پیرمرد!
هنرمند از نگاه شما چه تعریفی دارد؟
تدریس هم داشتید؟
بله علاوه بر اینکه در همین مغازه و کارگاهم شاگردانم زیادی داشتم، در دانشگاههای علمی کاربردی، پردیس اصفهان و دانشگاه الزهرای تهران هم قلمزنی درس میدادم؛ اما مدتهاست که هنرجویی به اینجا نیامده چون هم من چشمهایم نمیبیند و هم جوانان دیدند که در این کار درآمدی وجود ندارد. یادم است یک هنرجو داشتم که بعد از چند روز نیامد و وقتی به او زنگ زدم و گفتم چرا نمیآیی گفت «بیام دو زانو بنشینم، دست و پا و چشم و کمرم از بین برود، حقوق ثابت هم ندارد! پس چرا بیایم در قلمزنی بنشینم و پدر خودم را درآورم!» دیدم راست میگوید.
چه زمانی برای خودتان استادِ قلمزن شدید؟
برای بهترشدن وضعیت صنایعدستی و هنرمندانش پیشنهادی دارید؟
در دوران شاگردی اثر خاصی را کار کردید؟
اثر هنری چطور؟
هنر قلمزنی را از چه سنی شروع کردید؟
این را استاد محمد اسکندری میگوید. او که بیش از ۶۰ سال است در مغازه و کارگاه خود در چهارراه تختی اصفهان چکش بر قلم زده و هنرها آفرید… اگرچه مدتهاست بینایی چشمهایش رو به افول است و نمیتوامد همچون گذشته بسازد و بپردازد، اما هنوزهم محلی که در آن به قلمزنی عاشق شد، همان «قلمزنی برجسته اسکندری» است…
کار کدامیک اساتید قلمزن را میپسندی؟
با او به گفتوگو نشستیم…
آقای ادیب خیلی به فکر بود، البته یک نفر دیگر هم بود به نام آقای زهتاب که رئیس اداره ارشاد بود و او هم کم از محروم ادیب نداشت و سرزده به کارگاه میآمد. یکبار به همین مغازه آمد و گفت «استاد چطوری؟ وضع کارت چطوره؟ فروش داری؟« گفتم «نه یک هفته است فروش نداشتم.» گفت «به خودم یه چیزی بفروش.«بعد هم قیمت را پرسید و عین همان را بدون اینکه بخواهد ذره از مبلغ کم کند به پرداخت کرد. یک خاطره دیگر هم از آقای زهتاب دارم؛ یک ماه قبل همینجا روی صندلی نشست و دستش را روی زانوهایم گذاشت و دستهایم را بوسید گفتم «آقا معذرت میخوام اشتباه گرفتی» گفت «نه استاد، من زهتاب هستم. رئیس ارشاد بودم و کار از تو خریدم. من هنوز هم این دستها را میبوسم.»
چه کسانی در آن دوران با شما همدوره بودند؟
فن بیاموزند، مهارتی را یاد بگیرند، کارهای تعمیری بیاموزند. قلمزنی نتیجه ندارد، پسرم فرهاد یک قلمزن درجهیک است، ولی در این دوره هنر نتیجه ندارد.
همگی از این شغل رفتند! یکی به نام احمد لِدرزه دوز بود که بعدها فامیلی خود را به مهرداد نیا تغییر داد اما از شغل قلمزنی رفت و درس خواند و خلبان درجهیکی شد. اکبر انصاری و برادرش عباس انصاری، مجید احمدی و فضلالله ربیعی هم از همشاگردیهای من در قلمزنی بودند یعنی ۷۰ سال قبل.
انتهای پیام